نويسنده: گوردون چايلد
برگردان: احمد بهمنش



 

از روزي که توليد محصول روستاها به ميزاني بيش از نياز اهالي افزايش يافت بزرگترين نقيصه ي سيستم اقتصادي نئولي تيک از بين رفت؛ مازاد محصولات غذائي براي تغذيه طبقات اجتماعي جديد که وسيله تأمين معاش خود را نداشتند مورد استفاده قرار گرفت. براي وصول به اين هدف کافي بود که از علوم تطبيقي (1) در کشاورزي استفاده شود و در روابط اقتصادي و اجتماعي تغييراتي پديد آيد و به همين مناسبت توفيق هائي که در هزاره ي چهارم نصيب بشر شد مفيدتر و فراوان تر از کاميابي هاي انسان در هر يک از دوره هاي پيش از رنسانس بود. اين پيش آمد که من آن را « انقلاب شهري » مي خوانم از اواخر دوره ي پيش از تاريخ آغاز شده در شروع دوره ي تاريخي به حد کمال رسيد.
حدود جغرافيائي مناطقي که اين انقلاب در آن رخ داد عبارت است از: صحرا و مديترانه در مغرب، بيابان تار (2) و هيماليا در مشرق، کوههاي بالکان و قفقاز در شمال و مدار رأس السرطان در جنوب. شرايط معرفة الارضي، فيزيولوژيک و اقليمي اين منطقه با ظهور اين انقلاب مساعد بود. وفور مواد اوليه، تشکيلات اجتماعي جديدي به وجود آورد که بهره برداري و استفاده از آنها را ممکن مي ساخت. سهولت ارتباط، انتشار معلومات جديد و نقل و انتقال مصالح اصلي را تسهيل مي کرد و بالاخره آسمان صاف آن، شبها منظره ي بديعي، از حرکت هماهنگ اجرام سماوي، که در عرض هاي جغرافيائي ديگر، معمولاً از مه و ابر پوشيده بود، در انظار مي گذاشت.
اين منطقه بالنسبه خشک، گرچه در دوره هاي پيش از تاريخ آب بيشتري داشت، مردم را مجبور کرد که نزديک رودخانه ها يا چشمه هاي دائمي ساکن گردند. زيرا که تنها تأمين آب، محصول مرتب و فراوانتري به دست مي داد. در اين مناطق درخت انگور و چندين نوع ميوه هاي وحشي مي روئيد و البته زندگي در سرزميني که هر سال مقداري محصول خرما، زيتون، انجير و انگور داشت بسيار مطبوع و دلپسند بود و به همين مناسبت باغداران از صحرا نشيني، که به نظر کشاورزان هنوز داراي مزايائي بود، دست کشيدند.
ساختمان و نگاهداري ترعه هاي آبياري، بيش از آنچه در مورد ايجاد حصار و خيابان ها انجام مي شد، مستلزم کارهاي دسته جمعي بود. هر کس به تناسب کاري که انجام داده بود سهم منصفانه اي از آب داشت. جامعه، براي کنترل آب، سلاحي خطرناک تر از قواي مافوق طبيعي به وجود آورد به اين معني که دسترسي و استفاده از کانال ها را براي کساني که به قوانين و مقررات آن تن در نمي دادند، ممنوع کرد و چنانکه مي دانيم محکوم شدن به زندگي در يک ناحيه خشک و بي آب، تنبيه شديدي بود که عواقب وخيمي داشت.
اين اراضي که داراي کوهها و بيابانهاي غيرمسکوني بود، جلگه هاي مساعدي داشت، که شبانان گله هاي خود را در سراسر آن به چرا مي بردند و دهکده هاي آن هم نزديکتر به يکديگر بودند. به طور کلي برقراري ارتباط در اين ناحيه - برستد (3) قسمت غربي اين منطقه را « هلال خصيب (4) » نام گذاشته اند - بسيار آسانتر از رفت و آمد در بيشه ها و جنگل هاي انبوه بود.
سرزمين مصر شاخه غربي اين هلال محسوب مي شد. دره ي تنگ و حاصلخيز نيل از بيابان نامساعد اين سرزمين مي گذشت؛ طغيان سالانه آن، دلتا را در شمال و حاشيه باريکي از زمينهاي ساحلي را مشروب مي کرد و گذشته از اين راه ارتباط و حمل و نقل از آبشار اول تا مديترانه بود. دره ها و جلگه هاي فلسطين و همچنين سواحل سوريه، تا آنجا که کشاورزي به وسيله بارانها امکان داشت دنباله هلال محسوب مي شدند در مشرق لبنان و آنتي لبنان، حاشيه وسيعي از جلگه ها تا کوههاي ايران و زمينهاي ماوراء دجله ادامه مي يافت. بارانهاي زمستاني براي ايجاد چراگاههائي جهت گوسفندان و گاهي هم تهيه محصولي مختصر، کافي بود و استقرار قطعي مردم، فقط در واحه ها و در کناره مجاري آبي که از کوههاي ارمنستان ( باليک، خابور، دجله، فرات ) سرچشمه مي گرفت امکان داشت. رودخانه هاي دجله و فرات هم، از لحاظ آبياري و حمل و نقل، نقش نيل را انجام مي دادند (دره ي سفلاي اين دو رود شاخه ي شرقي هلال را تشکيل مي داد).
مرکز فلات ايران را، بياباني فرا گرفته، لکن در کوهستانهائي که اطراف آن را احاطه کرده و باغها و مزارع به وسيله چشمه ها و رودخانه ها مشروب مي شوند، و بالاخره در آن طرف کوههاي بلوچستان رودخانه هاي سند و پنجاب جريان دارند و در اينجا هم در مساحتي بسيار وسيعتر همان شرايطي که در بين النهرين ديديم موجود است و از رود سند و شعب آن براي ايجاد ارتباط و آبياري استفاده مي شود.
نخستين اطلاعات باستان شناسي از واحه هاي کوچک و دشت ها و نجدها به دست آمده. با وجود خطر خشکسالي، مشکلاتي که انسان براي استفاده از زمين در پيش داشت، بسيار کمتر از مخاطراتي بود که طغيان رودخانه ها در جلگه ها به وجود مي آورد و با همين مقدمات کوچک و زندگي مختصر، مجامع انساني به فرا گرفتن فنون آبياري و زه کشي توفيق يافتند.
پيش از اين، به نمونه اي از اين نوع مجامع، که در سيالک، و در مغرب ايران قرار داشت، اشاره شد. مرحله ي دوم پيشرفت، در دهکده هائي که بر روي خرابه هاي اين اماکن بوجود آمد، صورت گرفت. خانه ها ديگر چينه اي نيست و با آجرهاي متناسبي که در آفتاب خشکيده، ساخته شده. استفاده از ميوه درختان از اهميت افتاد و اسب در صحنه زندگي ظاهر شد. از ماوراء کوهستانها، صدفهاي خليج فارس به اين حدود مي رسيد. استعمال مس معمول شد منتهي، از آن بوسيله چکش، و در حالي که سرد بود، به صورت يکي از انواع عاليتر سنگ، لوازمي ساختند. استخوان، سنگ، سيلکس سياه، شيشه معدني که از خارج وارد مي شد، براي تهيه تجهيزات و وسايل زندگي به کار مي رفت. کوره هاي مخصوصي براي پختن سفال ساخته شد. مکاني که سيالک 3 در آن به وجود آمد، کمي تغيير يافت، اما همان چشمه سابق مورد استفاده بود. بيشتر لوازم در محل ساخته مي شد. براي استفاده از مس دقت بيشتري به کار رفت و به وسيله قالب گيري، ابزار کار، و تبرهائي از آن ساختند که در شمار لوازم تجملي محسوب مي شد. طلا، نقره، و سنگ لاجورد از شمال افغانستان مي رسيد. سفالگران به جاي آنکه ظروف را با دست بسازند، از چرخ استفاده کردند. استعمال مهر براي نشان کردن اموال و دارائي، معمول شد. بالاخره، سيالک چهار، کوچ نشيني از ايلاميهاي متمدن بود، که تمدني در دره ي رسوبي کرخه به وجود آورده و در حدود سه هزار سال پيش از ميلاد، آن را بر اهالي نيمه متمدن کوهستانها تحميل کردند.
همين پيشرفت و تحول در سوريه و آشور نيز به چشم مي خورد منتهي نمي توان بطور قطع آن را معاصر سيالک دانست. از راس شمره در ساحل سوريه، تا نينوا و در تپه گوره، ( تيب کورا - شمال شرقي موصل ) در مشرق دجله، خرابه هاي نخستين روستاها، که در طبقه سفلاي تل ها واقع شده اند، شامل آثار تمدن نئولي تيک، شبيه تمدنهاي مصر و ايران مي باشند، از مطالعه طبقه دوم تل چنين بر مي آيد که دومين روستا به وسيله مردمي که آدابي متفاوت داشته ولي مجموعه هم جنس و واحدي را تشکيل مي داده اند ساخته شده. باستان شناسان، آنها را به مناسبت نام تل خلف، کنار خابور، که نخستين بار آثار مخصوص آنها از آنجا به دست آمد، حلفي نام گذاشته اند. آنها که مردمي کشاورز گله دار بودند از سنگ موجود در محل براي تهيه لوازم خود استفاده مي کردند. قوم مزبور، صدف را از خليج فارس و شيشه معدني را از کوههاي آتشفشاني ارمنستان حمل مي کرد و يکي از دهکده هاي حلفي نزديک وان، ظاهراً مخصوص استخراج و صدور اين نوع شيشه بود. حلفي ها گرچه با صنايع فلزي آشنا نبودند لکن فلزات را مي شناختند. تهيه ي ظروفي که در کوره هاي مخصوصي پخته و با نقوش رنگارنگ زيبا زينت مي شد، بدون ترديد کار کارگران حرفه اي بود. طلسم هائي که به شکل اشياء مورد نظر مي ساختند، داراي تصاويري که قدرت ساحرانه داشت بود، و به جاي مهر به کار مي رفت. مهر را روي قطعه گلي که بسبوئي چسبيده بود مي زدند. اين عمل نشانه مالکيت شخصي و دست زدن به آن سبو جزء مناهي و محرمات (5) بود. ستايشگاهائي که براي خدايان محلي مي ساختند، همانطور که در بين النهرين سفلي عمل مي شد، کار تمام اهالي روستا بود و ممکن است که نخستين ستايشگاه مخصوص ائا (6) دراريدو (7) در همين زمان ساخته شده باشد.
در طول دوره ي سوم، تمدن حلفي، جاي خود را به تمدن العبيد، که به وسيله مهاجران جديد، به آن ناحيه وارد شده بود، داد. اين تمدن، به مناسبت دهکده اي نزديک او، به اين نام خوانده شد. ميان اين دو تمدن، اختلاف کلي وجود نداشت، فقط وسعت و عظمت ستايشگاه ها تا حدي افزايش يافت، خدايان قديم روستا همچنان مورد احترام بودند و اين مطلب ثابت مي کند، که پاره اي از پرستندگان آنها، در بين مهاجران جديد باقي ماندند. در ميان سه ستايشگاهي که در اطراف محوطه اي در تپه گوره قرار داشت يکي از آنها 12 متر طول و هشت متر و چهل سانتيمتر عرض داشت و با آجرهائي که در حرارت خورشيد پخته و قسمت خارجي آن را رنگ آميزي کرده بودند، ساخته شده بود ولي با اين حال معماري خانگي، رو به انحطاط بود.
از فلز که در اين موقع طريقه ي ذوب آن را مي دانستند، لوازم ظريفي ساخته مي شد، منتهي چنين به نظر مي رسد که مردم در العبيد، در سوريه و در شمال عراق، به جاي آنکه اقتصاد خود را به طور مرتب براي ورود فلزات به کار اندازند، از سنگهاي محلي استفاده مي کردند. سفالگران هنوز ظروفي به وسيله دست مي ساختند. طلسم ها هم به صورت مهرهاي گرد يا چهار گوش، که حلقه اي در پشت داشت و به جاي نقوش هندسي با تصاوير حيوانات زينت مي شد، مورد استفاده قرار گرفت.
در دوره ي چهارم، در سوريه، روستاها به طور موقت متروک ماند و حال آنکه در آشور، پاره اي از آنها مرکز جمعيت هاي بزرگ شد. در تپه گوره، ستايشگاه ها بصورت معابد کوچکي درآمدند، که با ‌آجرهاي پخته در تنور ساخته مي شدند. سه معدي که در اين زمان در اطراف حياتي به وجود آمد تالارهاي متعددي داشتند که مساحت يکي از آنها هفده در سيزده متر بود. نکته قابل ملاحظه اين است، که معابد را هميشه در همان محل سابق مي ساختند و اين مطلب، پيوستگي آداب و سنن را، در طي تغييرات متعددي که به و سيله تمدنهاي مختلف به وجود آمده، به ثبوت مي رساند و از نمونه گاري ها و ارابه هاي گلي اين زمان مي توان به وجود چرخ و استفاده از آن در وسايط نقليه پي برد. لوازم سفالي با چرخ ساخته مي شد. اشياء مسي و مفرغي زيادي هم از اين دوره باقي است که از لحاظ هنري ارزش متوسطي دارند. قسمت اصلي تجهيزات و وسايل با سنگهاي محلي ساخته مي شد و فقط سنگ لاجورد از افغانستان و پاره اي از لوازم از سومر، و اشياء تجملي از نقاط ديگر وارد مي شد. و با آنکه اين دهکده ها معاصر مدينه هاي واقعي بين النهرين سفلي بودند، در واقع همان روش دوره ي نئولي تيک، يعني رفع احتياجات به وسيله مردم روستا را، محفوظ نگاه داشته بودند.
دشتهاي شمال عراق، که به خوبي مشروب مي شد، آنقدر زمينهاي حاصلخيز و مراتع سرسبز داشت که ساکنين اين نواحي، نيازي به تغيير اقتصاد احساس نمي کردند. ساختن وسائل و تجهيزات با مصالح فراوان محلي، در نظر آنها بسيار آسانتر از آن بود که به وارد کردن فلزات بپردازند. در طول دوره ي بعد، يعني دوره ي پنجم، اقتصاد جديدي در آشور و سيالک مورد توجه قرار گرفت. اما اين پيش آمد مربوط به دوره ي تاريخي است و پس از مطالعه فصلي که درباره ي انقلاب شهري در جنوب عراق نوشته ايم اين مطلب بهتر درک خواهد شد.
سيالک 3، مانند روستاهاي العبيد، و ساير روستاهائي که تجهيزات مشابهي داشتند و در فلات آسياي صغير، در قبرس، و شبيه جزيره يونان قرار گرفته بودند، همه، از اطلاعات فني و عوامل مادي تمدن استفاده مي کردند، فقط تشکيلات اقتصادي و ماهيت اجتماعي آنها غيرکافي بود. در طول چند هزار سالي که ميان عصر نئولي تيک و عصر مفرغ فاصله شد، ملت هاي خاورميانه، به اکتشافات قابل ملاحظه اي، مانند صنعت استخراج و استفاده از مس و مفرغ، بهره برداري از نيروي حيواني، وسايل نقليه چرخ دار، چرخ کوزه گري، آجر، مهر، نائل شده بودند. قبل از هزاره ي سوم پيش از ميلاد، اين اختراعات، تا درياي اژه، ترکستان و هند انتشار يافت و يکهزار سال بعد به چين و بريتانياي کبير نيز رسيد. با اين حال، گذشته از دو ناحيه در مکزيک و پرو، که مفرغ را مورد استفاده قرار داده بودند، اين اکتشافات، مدتها پس از شروع دوره ي تاريخي، در دنياي جديد، اقيانوسيه، افريقاي جنوبي و منطقه ي صحرا، انتشار يافت.
درباره ي نوع و طبيعت پيشرفتهائي که باستان شناسي به کشف آنها توفيق يافته است بايد دقت بيشتري مبذول داشت؛ صنعت استخراج و استعال فلز، که نتايج انقلابي آن در کتاب Man Makes Himself تشريح شده داراي چهار جنبه اکتشافي بسيار مهم يعني: نرمي و قابليت انعطاف مس، امکان ذوب آن به آساني، وسيله جدا کردن آن از ساير مواد معدني و بالاخره مسأله ي اختلاط فلزات ( آلياژ ) بود. مس در حال طبيعي، به نظر مردم نوع عاليتري از سنگ بود، که تيز کردن، عمل آوردن به وسيله چکش و تبديل به ورقه هاي صاف و سپس بريدن آن امکان داشت. البته مردم سيالک يک، مس را در اين حالت مي شناختند منتهي استفاده ي شاياني از آن نمي کردند.
مس، پس از گرم شدن، به همان انداازه که گل کوزه گران نرم بود، نرم مي شد. مس به صورت مايع هم در مي آمد و شکل قالبي را که در آن ريخته مي شد، به خود مي گرفت. پس از سرد شدن، به شکل قالب مي ماند و مانند سنگ سخت، و مانند سيلکس قابل تيز کردن بود و بنابراين خواصي بيش از مصالحي که پيش از اين براي تهيه تجهيزات به کار مي رفت، داشت. براي تهيه لوازم مسي کافي بود قالبي از گل، به شکل مورد نظر بسازند و مس مذاب را در آن بريزند. خاصيت برش تبر و کاردهاي مسي بيشتر از آلات مشابهي که با سيلکس مي ساختند نبود ولي استحکام بيشتري داشتند و مي توانستند چندين بار آنها را به وسيله سنگ يا چکش تيز کنند. گذشته از اين ترميم و تعمير لوازم سيلکسي، در صورتي که مي شکست، غيرممکن بود در صورتي که با آب کردن مجدد مس، اشياء تازه اي مي ساختند.
براي بهره برداري از اين مزايا يک سلسله اختراعات ديگر مانند کوره ي بلندي که به وسيله جريان هوا، حرارت زيادي براي ذوب ايجاد کند - دم، در حدود سال 1500 پيش از ميلاد در مصر، و در حدود سال هزار ميلادي در اروپا معمول شد - بوته هائي براي جمع آوري مس مذاب، انبر براي برداشتن بوته ها از داخل کوره و قالب ضرورت داشت.
در دنياي قديم، بندرت، مس به صورت فلز خالص به دست مي آمد و معمولاً آن را از سنگهاي معدني، اکسيد، کربنات، سيليکات و سولفور مس که با زغال چوب گرم و مخلوط مي شد به دست مي آوردند. کلوخه هاي معدني، با مس که به صورت فلز در دست انسان بود، شباهتي نداشت، ليکن رنگ تند و درخشندگي آنها موجب شد که بدويان آنها را بعنوان مواد رنگي با سنگهاي جادوئي بکار برند. امکان استخراج مس از اين کلوخه ها از زمان سيالک 3 و دوره ي العبيد در سوريه معلوم شد و به همين مناسبت اين فلز به مقدار زيادتر در دسترس مردم قرار گرفت. پس از اين، استخراج نقره و سرب و قلع نيز بر مردم خاورميانه مکشوف گشت و کمي بعد چهارمين اکتشاف نيز به عمل آمد.
به تدريج مردم متوجه شدند که اگر مس را با آنتي موان، سرب، آرسنيک ( زرنيخ ) و يا قلع مخلوط کنند قالب گيري آن آسانتر است و اشياء محکمتري به دست مي دهد و به اين ترتيب در حدود سه هزار سال پيش از ميلاد اهالي هند، بين النهرين، آسياي صغير و يونان به کشف مفرغ و مزاياي آن توفيق يافتند.
استفاده از علوم تطبيقي در صنايع فلزي بسيار مشکلتر و پيچيده تر از فايده اي بود که کشاورزان يا سفالگران از اين علوم مي بردند. تغيير و تحول شيمائي که بر اثر ذوب حاصل مي شد بسيار غير مترقب تر از تبديل گل به سفال بود. تبديل ذرات و قطعات درخشان سبز و آبي به مس سرخ و سخت در حکم تبديل واقعي ماده اي به ماده ي ديگر بود. ذوب فلز و سپس جامد شدن آن بسيار عجيب به نظر مي رسيد. هنر فلز کاري مشکل تر، دقيق تر و ظريفتر از کار کوزه گر، بافنده و کشتي ساز و مستلزم اين بود که از آغاز اشخاص مطلع و متخصصي به اين کار بپردازند.
صنعت فلز کاري، از همان قدم اول، هم يکي از فنون بود و هم هنري محسوب مي شد. کارگران معدن و فلز کاران ابتدا به رموز و اسراري آشنا مي شدند و سپس کارهائي را که بايد انجام داد به آنها مي آموختند. طريقه کار با مس هم مانند فنون شکار و بافندگي از راه سرمشق و تجارب عيني تعليم مي شد منتهي اين تعليمات در اختيار همه اعضاي جامعه قرار نمي گرفت. کار کردن در معدن، ذوب فلز يا قالب گيري پشت کار و دقت زيادي لازم داشت و آموختن آن در خلال ساير کارهاي روزانه از قبيل کشت زمين و مراقبت گله غيرممکن بود و ناچار تمام وقت کارآموز را مي گرفت.
بالنتيجه، صنعت مسگري، نخستين صنعتي بود که هر خانواده، براي رفع نيازهاي شخصي خود نمي توانست به آن مشغول شود. متخصصين، پس از تهيه وسايل لازم آنها را در اختيار خواستاران مي گذاشتند و در ازاء، مازاد آذوقه آنها را تحويل مي گرفتند. به اين ترتيب، پس از جادوگران، فلزکاران، نخستين کساني بودند، که بدون شرکت مستقيم در تهيه ي مواد غذائي، معاش خود را تأمين مي کردند و زندگي آنها، بدون وابستگي به زمين، به فن و لوازم مصنوع آنها مربوط بود.
بنابراين از اينکه پيشه وران، مانند ماهيگيران و کشاورزان به آساني و قيود و نظامات اجتماعي را گردن ننهاده اند، نبايد تعجب کرد. آنها حتي استقلال بيشتري از جادوگران داشته اند چون اساس و قانون اجتماعي آنها با عقايد و اوهام گروه، مربوط نبود. آنها هميشه مي توانستند محصول خود را در خارج از گروه خويش نيز به فروش برسانند. کارگران دوره گرد، در سراسر منطقه اي مي گشتند و لوازم مورد نياز مردم را، از شمش مسي که همراه داشتند، ساخته تحويل مي دادند. امروز هم در بين سياه پوستان افريقا همين رسم معمول است و کار سفيدگراني که امروز در دهات اروپا مي گردند يادگاري از همين راه و رسم مي باشد.
پيشه وران، در ضمن مسافرتهاي خود، به نشر معلومات و اطلاعات علمي مي پرداختند و به اين ترتيب نقش مهمي در رواج و تعميم تجارب انساني داشته اند. اين روش که در سفرها و تهيه لوازم معمول بود، خود شرح علت تشابه نسبي - نخستين اشياء فلزي مي باشد.
با اين حال نبايد از نظر دور داشت که اگر، فلز کاري، نخستين دانش بين المللي به شمار مي رفت هنوز هم مجموعه اي از اطلاعات فني آميخته با مشتي آداب ساحرانه بود. در متون آشوري هزاره ي اول پيش از ميلاد تصريح شده است که اجراي اين آداب به جنين و خون باکره حاجت داشت، آهنگران بدوي، امروز هم، معلومات خود را با بسياري از اعمال ساحرانه درهم مي آميزند.
اين معلومات، از راه کارآموزي و توأم با آزمايش هاي پنهاني و اسرارآميزي، به ديگران انتقال مي يافت. کارآموز مجبور بود با دقت زيادي کارهاي استاد را تقليد کند و اجازه نداشت هيچ گونه تغييري ( که اساس پيشرفت بود ) در آن راه دهد و چون اين دانش حرفه اي بايد مخفي نگاهداشته شود، انتقال آن فقط از پدر به پسر يا از استاد به کارآموز ممکن بود و پيشه وران براي آنکه اسرار هنر خود را محفوظ نگاه دارند تمايل زيادي به گرد آمدن در صنف يا کلان ابراز مي داشتند و در جمع آنها ترتيبات کلان، به شکلي که در مجامع وحشي به آن اشاره کرديم، و بر اساس خويشاوندي استوار بود، رعايت مي شد.

با انتشار و قبول لوازم فلزي، طبقه جديدي ظهور کرد که در دوره ي نئولي تيک وجود نداشت؛ به موازات اين پيش آمد، مسأله ي تأمين نيازمنديهاي داخلي به وسيله افراد روستا، که از مختصات اين سيستم اقتصادي بود، از بين رفت. رئيس خانواده، براي تحصيل ابزار و وسايل از آهنگر، حاضر شد از استقلال خود دست بردارد و بنابراين مجبور بود، محصول خود را، بيش از آنچه خانواده ي او به آن نياز داشت، توسعه دهد و مازاد آن را در اختيار متخصصاني که مالک بدون رقيب مواد معدني، شمش ها و تبرهاي مسي بودند، بگذارد.
روستاها هم، از اظهار بي نيازي به خارج و حفظ استقلال اقتصادي که مورد کمال توجه آنها بود دست کشيدند. سنگهاي معدني به ندرت در اختيار آنها بود و رگه هاي معدني در کوهستانهاي خشک و دور از مراکز جمعيت ها قرار داشت. ناچار بايد هميشه مواد اوليه را از خارج بياورند و براي اين کار سرويس حمل ونقل منظمي لازم بود و چون به اين ترتيب، تجارت، فقط به لوازم تجملي محدود نمي شد، جامعه که محکوم به قبول واردات شده بود بر ميزان محصولات غذائي خود افزود و از اين مازاد، به صورت پول در مبادلات استفاده کرد.

اما اصولاً فلز، قيمت زيادي داشت چون مس، بخصوص قلع کمياب بود، تهيه مفرغ کار زيادي مي برد و حمل و نقل تمام اين فلزات اشکال بسيار داشت و به همين مناسبت، با وجود مزاياي وسايل فلزي، روستائيان درصدد تهيه اين قبيل لوازم، پيش از ميزان مورد نياز خويش، به معني واقعي عرضه و تقاضا بر نيامدند. اين انقلاب روزي انجام گرفت که ضرورت و اهميت فلز به خوبي بر مردم آشکار شد و در ظهور اين تحول دو عامل اصلي دخالت داشت: در دره هاي رسوبي از قبيل دلتاي دجله و فرات که سنگ هم به ندرت پيدا مي شد، تهيه ي مفرغ که استحکام بيشتري داشت، از سيلکس و شيشه معدني، نزديکتر به صرفه بود. از طرف ديگر، اسلحه مسي مطمئن تر از کاردهاي سيلکسي بود، که در زد و خوردها، به خصوص جنگهاي تن به تن بيم شکستن آن مي رفت. اسلحه و اشياء زينتي کوچک مسي، نخستين لوازمي است که در قبرها به دست آمده. با اين حال صنعت مس، با انقلاب شهري، که در واقع منشاء تقاضاي حقيقي بود، اهميت خود را بازيافت و البته در همين احوال، اختراعات جديدي صورت گرفت که مسئله توليد را از راه ارزاني نرخ حمل و نقل، تسهيل کرد.
هنگامي که پاره اي از مجامع درصدد برآمدند از گاو بعنوان وسيله حمل و نقل يا حيوان بارکش استفاده کنند، گوشت و شير حيوانات مورد استفاده آنها بود، و در اجراي همين منظور روزي فرا رسيد که براي کشيدن کج بيل و تسطيح زمين، يک جفت گاو جاي زنان را در اين راه گرفت و گاو آهن به کار افتاد. براي بهره برداري بيشتر از نيروي کشش حيوانات يوغ و مال بند نيز اختراع شد. شانه هاي پهن حيوان نقطه اتکاء مناسبي جهت تحمل ساز و برگ جديد بود و مانع تنفس و حرکت او نمي گرديد. تاريخ صحيح اختراع گاو آهن، به اين علت که نخستين گاو آهن ها را با چوب مي ساختند، معلوم نيست، ليکن به موجب مدارک مکتوب، مسلم است که استعمال گاو آهن در بين النهرين و مصر از سه هزار سال پيش از ميلاد معمول بوده. در سال 1400 پيش از ميلاد گاو آهن به چين نيز رسيد و چندي بعد شکل آن بر روي تخته سنگهاي سوئد نقش شد و بالاخره در آغاز هزاره ي اول، گاو آهن و مفرغ، در تمام دنياي قديم انتشار يافت.
گاو آهن، کار روستائيان را تغيير داد؛ براي قطعات کوچک زمين، مزارع وسيع زير کشت رفت و گله داري از امور وابسته به کشاورزي به شمار آمد. اختراع جديد، زنان را از کار سختي که به عهده داشتند نجات داد ليکن آنها را از، انحصار توليد غلات و بالنتيجه از مقامي که در جامعه به دست آورده بودند، محروم ساخت. و بيل زدن مزارع نيز به مردان محول شد و اما درباره گاوها بايد گفت که در وضع جديد، غذائي مقوي تر از آنچه از مراتع نصيب آنها مي شد، ضرورت داشت، بنابراين آنها را در اصطبل ها نگاه داشته يونجه و جو که مخصوص همين کار کشت مي شد، به آنها مي دادند و فضولات آنها بعنوان بهترين کوت طبيعي به کار مي رفت.
با بستن گاو به گاو آهن، انسان به مهمترين اکتشافات نائل شد و نيروي محرک ديگري غير از عضلات خويش به اختيار درآورد و راه براي استفاده از ماشين بخار و موتورهاي انفجاري باز شد؛ منتهي در دوره اي که مورد بررسي ما است اين وسيله به صورت ديگري به کار مي رفت. به اين معني که در جلگه هاي خاک آلود آسياي غربي و برفهاي اروپاي شمالي، سرتمه را که از دوره ي مزولي تيک شناخته شده بود به گاو بسته بارهاي سنگين را به اين ترتيب به نقاط ديگر حمل مي کردند. در سورتمه و گاو آهن، مال بند و ساير ساز و برگ مورد لزوم يکسان بود. البته دليل قاطعي که وجود اين وسايل حمل و نقل را تأييد کند در دست نيست، ليکن مسلم است که در دو هزار و ششصد سال پيش از ميلاد، استفاده از سورتمه در مراسم تشيع جنازه، در بين النهرين معمول بوده.
اختراع چرخ، از مدتها پيش، تغييرات قابل ملاحظه اي در روش حمل و نقل بوجود آورده بود. آثاري که از دوره تل حلف باقي مانده گواه اين موضوع مي باشد. نقوش تپه کوره استعمال ارابه هاي دو يا چهار چرخ را، از سه هزار سال پيش از ميلاد، تأييد مي کند. از حجاريهاي سومري و نمونه هائي که در مقبره هاي سه هزار سال پيش از ميلاد به دست آمده جزئيات ساختمان اين چرخ ها معلوم مي شود. هر چرخ از سه قطعه چوب که در قسمت وسط بر روي هم جا افتاده و نوار چرمي ميخکوب مشده اي دورا دور آن را فرا گرفته بود تشکيل مي شد و هر چرخ به دور محوري که به وسيله تسمه ي چرمي ساده اي به ارابه ثابت بود، مي گشت. اين ارابه ها هنوز هم در ساردني، در ترکيه و در سند معمول است. اين چرخ ها در عين سنگيني، بسيار محکم بوده و پيشرفت عظيمي در کار حمل و نقل به وسيله انسان يا ارابه ها ايجاد کرد. در حدود دو هزار سال پيش از ميلاد، مردمي که از دره ي سند تا سواحل سوريه به سر مي بردند از وسايل چرخ دار استفاده مي کردند. در همين دوره اهالي کرت و چين و سوئد نيز با آن آشنا بودند و از سال 1600 پيش از ميلاد به مصر نيز راه يافت. در همين ايام، اختراعات ديگري هم شد که کار حمل و نقل را تسهيل کرد.
در آغاز، بارها به دوش مردان، و بيشستر به دوش زنان حمل مي شد و سپس بارکشي بوسيله حيوانات معمول گشت. از گاوها در اين کار هرگز استفاده نمي کردند و خر را که منشاء وي از افريقاي شرقي بود و قديمترين حيوان بارکشي است که شناخته شده، بر گاو ترجيح مي دادند. اين حيوان از اوايل هزاره ي سوم پيش از ميلاد، در مصر و سوريه و بين النهرين وجود داشته ولي وجود يک نوع خر وحشي (8) در آسياي غربي، مؤيد اين نيست که منشاء خر پالاني مشرق را هم از افريقا بدانيم.
در سيالک واقع در ايران و درآنو (9)، در ترکستان، استخوانهائي متعلق به اسب هزاره ي چهارم پيش از ميلاد پيدا شده. ممکن است پرورش اين حيوان، همانطور که در بين مغولان و سکاها معمول بود، براي استفاده از گوشت وي بوده ليکن ممکن بود اين حيوان را براي سواري و بستن به ارابه، يا بارکشي نيز به کار برند؛ از طرف ديگر مسافرت به و سيله اسب سريعتر و آسانتر انجام مي گرفت. با اين حال مسلم نيست که انسان، قبل از هزاره ي دوم پيش از ميلاد، واقعاً از اين حيوان استفاده کرده باشد.
درباره ي بهره برداري از شتر نيز پيش از اين اطلاعي در دست نيست، همينقدر مي دانيم که از هزار سال پيش از ميلاد کار حمل و نقل و تأمين ارتباط، در آسياي غربي بر عهده ي « سفينه ي صحرا » بود. ليکن از آثاري که در آنو، دهکده ي معاصر سيالک 1 يا 2، و همچنين در يکي از مقابر آغاز هزاره ي سوم بيش از ميلاد مصر است، بدست آمده وجود شتر پيش از تاريخ فوق به ثبوت مي رسد و حتي به عقيده ي عده اي اين حيوان در هزاره ي چهارم پيش از ميلاد نيز مورد استفاده بوده.
بستن خر و اسب به ارابه، بر سرعت مسافرتهاي زميني، در هزاره ي سوم پيش از ميلاد، افزود. با آنکه پهناي شانه ي اين حيوانات کمتر از گاو بود مع ذلک زين و برگ بر آن مي نهادند. در اين موقع تمام فشار بر گردن اسب وارد مي شد منتهي براي جلوگيري از جراحت گردن قطعه چرمي روي آن مي گذاشتند. اين وضع که عملاً حيوان بيچاره را خفه مي کرد، در اروپا، تا اوايل قرون وسطي و اختراع طوق مخصوص طول کشيد.
براي حمل و نقل در راههاي آبي از هزاره ي چهارم پيش از ميلاد، باد به عنوان نيروي محرک مورد استفاده قرار گرفت. صيادان دوره ي پالئولي تيک ظاهراً براي عبور از رودخانه ها تخته هاي چوبي و زورق هاي کوچکي داشته اند. مردم اروپا در دوره ي مزولي تيک از امواج متلاطمي که اولستر (10) را از کين تير (11) جدا مي کرد، مي گذشتند. انسان نئولي تيک سفرهاي خطرناکتري انجام مي داد. اهالي پولي نزي که تجهيزات ساده اي داشتند قايقهائي به طور بيش از سي و پنج متر مي ساختند و به وسيله آن مسافتي در حدود يکهزار کيلومتر را پيموده، يکصد مسافر با بار را، به نقاط ديگر مي بردند.
از روي نمونه قايق کوچکي که در يکي از مقابر دوره ي العبيد، دراريدو، به دست آمده استفاده از بادبان به ثبوت مي رسد و از کشتي هائي که ظاهراً از خليج فارس به مصر مي رفتند و تصوير آنها بر ظروف مصري نقش شده مي توان دريافت که استعمال بادبان، پيش از هزاره ي سوم قبل از ميلاد نيز، در مصر معمول بوده. با اختراع بادبان، انسان نخستين بار موفق شد از نيروي محرکي که مربوط به اعضاي بدن او نبود استفاده کند و اين اختراع، تا پايان هزاره ي اول پيش از ميلاد، که چرخ هاي پره دار اختراع شد در نوع خود بي نظير بود. بادبانهاي بزرگ و چهارگوش مصريها، کار اداره و راهنمائي قايق ها را دشوار مي ساخت و بادبانهائي هم که به تقليد از آنها تهيه شد و تا قرن نوزدهم ميلادي مورد استفاده بود همين حال را داشتند. بايد دانست که کشتي هاي هزاره ي چهارم پيش از ميلاد هر چه بود، بادباني يا پاروئي و يا آنکه به وسيله طناب از ساحل کشيده مي شد، از حيوانات بارکش و يا ارابه ها، نزديکتر به صرفه بود و به همين مناسبت بازرگاني و تجارب در قديم، به خصوص در مورد کالاهاي سنگين وزن و کم قيمت، از راههاي آبي انجام مي گرفت.
توسعه وسايل ارتباط، در عين اينکه انتقال مواد اوليه را افزايش داد، بر تعداد پيشه وران نيز افزود و بنابراين براي ساختن کشتي و گاري وجود متخصصين جديد، يعني نجار، ضرورت داشت. با توجه به شباهتي که ميان اين دو کلمه در سانسکريت، يوناني و ساير زبانهاي هند و اروپائي موجود است، شايد بتوان گفت که اين کار قبل از تقسيم بشر به گروه هاي مختلف زبانشناسي، جنبه تخصصي به خود گرفته بود. منتهي وجود اين تخصص قبل از انقلاب شهري قطعي نيست چون علم آثار مادي ملل ( اتنوگرافي ) ثابت مي کند که پاره اي از روستائيان، خود ارابه و قايق هاي مورد نياز خويش را مي ساختند و در اين کار از کارگران حرفه اي کمک نخواسته اند.
در ازمنه ي پيش از تاريخ، گذشته از آهنگر، متخصص ديگري نيز وجود داشته. دست ماهري، قطعه اي از گل رس نرم را در مرکز چرخي که گرد يک محور قائم به سرعت مي گشت، مي گذاشت و در چند لحظه، همان دست، ظرفي کاملاً موزون مي ساخت. اين مهارت جز در نتيجه ي کارآموزي طولاني و کار زياد امکان نداشت. بنابراين مسلم است که به کار بردن چرخ، حرفه تخصصي جديدي به وجود آورد که آغاز سفالگري صنعتي را اعلام مي داشت.
سفالگر هم، که مانند آهنگر فقط به وسايل ساده اي احتياج داشت و مواد اوليه ي مورد نياز همه جا در دسترس او بود، گاهي بصورت يک پيشه ور سيار، کار خود را عرضه مي کرد چنانکه کوزه گران کرت و سواحل درياي اژه، هنوز هم، از دهکده اي به روستاي ديگر بروند. سفالگران، مانند ساير پيشه وران، از قيود زندگي کشاورزي آزاد بودند و به دلخواه خود به سفر مي رفتند و هنر آنها اگر بين المللي نشد لااقل در بين قبايل آن روز رواج يافت.
کوزه گري با چرخ، در سراسر آسياي غربي معمول گشت و آثار آن در دوره ي سوم عصر مس در آشور و در سيالک 3 در ايران، و در حدود 2500 سال پيش از ميلاد در هند به دست آمده. اين صنعت، پس از انقلاب شهري، يعني در زمان سلسله سوم، در مصر مورد توجه قرار گرفت و مدتها بعد مردم سواحل نيل با چرخ (چرخ گاري ) نيز آشنا شدند، ليکن در اروپا، ابتدا چرخ در حدود هزاره ي دوم پيش از ميلاد، و چرخ کوزه گري قبل از پايان هزاره ي اول رايج شد.
همه ي اين اختراعات به دست مردان صورت گرفت و زنان از کارهاي متعددي که تا آن زمان مجبور به انجام آن بودند، آزاد شدند منتهي برتري اقتصادي که به اين ترتيب نصيب مردان شد، اساس اولويت زنان را برهم زد. از طرف ديگر ظهور متخصصيني که گاه از بيگانگان بودند و اختلاط مردم با هم، ديگر با وضع اجتماعي روستا که بر اساس خويشاوندي قرار داشت، مساعد نبود. کوزه گر، از لحاظ فيزيولوژي عضو خانوار ( کلان ) محسوب نمي شد، و به گروه محلي تعلق داشت، چون عمل محدود و معيني را انجام مي داد و از قانون مشترکي اطاعت مي کرد. بنابراين براي تشکيلات اجتماع، اساس و اصول ديگري ضرورت داشت تا بتواند عوامل جديد را هم درخود بپذيرد.
به همين مناسبت، در بين بربرهائي که به اين مرحله از تمدن رسيده بودند خانواده هائي مي بينيم که حکومت و اولويت در آن به دست مردان است. (12) پدر و رئيس خانواده (13)، پسران او و زنان و اولاد آنها و گاهي غلامان وي در يک خانه زندگي مي کردند. لوازم زينتي، البسه، ابزار کار، اسلحه، گله ها و غلامان (کالائي که روز به روز افزايش مي يافت ) از اموال شخصي محسوب مي شدند. مردي که بر اثر رشادت هاي خود، به مقام فرماندهي جنگي رسيده بود ( اين مقام در سيستم اولويت مادري (14)، اغلب موقت و انتخابي بود ) مي توانست نفوذ خود را از راه افزايش دارائي که شامل دواب و خدمتکار بود توسعه دهد. پسري که دارائي وي را به ارث مي برد و ارث اختيارات او نيز بود و براي آنکه اين اختيارات جنبه پادشاهي به خود گيرد عمل تقديس ضرورت داشت و سازمان جديدي موجب اين تحول گرديد.
جمعيت هاي سري، مناسک و آداب مذهبي را، که موجب حاصلخيزي و وفور نعمتهاي ديگر زندگي مي شد، به انحصار درآوردند. براي ورود به اين مجامع و وقوف بر اسرار، و طي مراحل، جشنهائي داير و هدايائي داده مي شد. در صورتي که اعضاي اين جمعيت ها به کار خود ادامه مي دادند، پاره اي از آنها به مقام يک روحاني حرفه اي حقيقي مي رسيدند و مانند پيشه وران، از فعاليت هاي توليدي براي تهيه مواد غذائي، معاف مي گشتند و کساني که در اين طبقه بندي، غني تر و بالاتر از ديگران بودند، شباهت زيادي به پادشاهان داشتند و اين نتيجه مطالعاتي است که از مدارک باستاني مربوط به عصر مس، در سوريه به دست آمده.
مهرها، نظير آنچه در روستاهاي حلفي ديديم، ابتدا به صورت طلسم و براي حفظ و حراست صاحبان آن معمول بود، نقوش زينتي آنها ديگر اشکال ساده نيست بلکه داراي قدرت جادوئي مي باشد. در دوره ي حلفي هم، استعمال مهر براي تعيين مالکيت خصوصي اشياء بود و نقوش ساحرانه و قراردادي آنها، منشاء حروفي که در کتابت به کار مي رفت، گرديد، و اين اقدام پس از انقلاب شهري و احتياج به خط صورت گرفت.
علت باقي ماندن پاره اي از ستايشگاهها در گوره، با وجود تغييرات شديدي که در تمدن مادي و معنوي بروز کرد، اين بود که جمعي از معتقدين سابق در مجامع جديد هم باقي ماندند و چنين به نظر مي رسد که مجامع سري بدويان معاصر ظاهراً وارث همين جمعيت معتقدين سابق باشند. در چهارمين دوره ي گوره، ستايشگاهها به صورت معابدي که در نواحي جنوبي قرار داشت و داراي تصويري از خداوند و جايگاهي مخصوص قرباني بود، ساخته شد. ستايشگاههاي مزبور رنگ آميزي مي شد و اين عمل ارزش مرموز و ساحرانه داشت، و از همه ي اين اقدامات مي توان گفت که اين ستايشگاهها مقر خدائي بود که در آن ايام تجسم و شخصيت مخصوص احراز کرده بود.
از آنچه ذکر شد، مي توان دريافت که تغيير اساسي در معماري، هنر، سفالگري، و مراسم مخصوص به اموات در گوره و ساير تل هاي سوريه، مربوط به تغييرات مهمي است که در جمعيت ها صورت گرفت و ظاهراً توأم با شدت و خشونت نيز بود. اقوامي که در حال توسعه و تصرف اراضي جديد بودند زمينهاي مجاور را ضميمه متصرفات خويش کردند و به طوري که ديديم، حلفي ها که خود جانشين مجامع نئولي تيک شده بودند جاي خود را به مردم العبيد سپردند. بنابراين تغيير تمدن ها نتيجه جنگها و فتوحاتي بود که موجب تثبيت قدرت فرماندهان نظامي مي شد. در اين پيش آمدها پاره اي از افراد مغلوب به حيات خويش ادامه مي دادند و پرستش خداي محلي را محفوظ نگاه مي داشتند. به اين ترتيب، جنگها، مجامع طبقاتي را که به ارباب و غلام تقسيم مي شد، به وجود آورد و اين وضع، صورت ابتدائي و مبناي طبقات، به طوري که در نخستين مدينه هاي دوره تاريخي، مشاهده مي شود، بود.

پي‌نوشت‌ها:

1- Thar
2- Sciences Appliquées
3- Breasted
4- Groissant Fertile
5- Tabou
6- Ea
7- Eridu
8- Onagre= گورخر
9- Anau
10- Ulster
11- Kintyre
12- La Famille Patriarcale
13- Le Patriarche
14- Le Matriarcat

منبع مقاله :
چایلد، گوردون؛ (1385)، سیر تاریخ، ترجمه ی احمد بهمنش، تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ سوم